عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی بگذار بفهمند که نفهمیدی

چرا کل زندگیمون افتاده دست دنیای مجازی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای زخم های دل و آدرس zakhmedel.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 463
بازدید کل : 95951
تعداد مطالب : 179
تعداد نظرات : 388
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 179
:: کل نظرات : 388

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 4
:: بازدید هفته : 103
:: بازدید ماه : 463
:: بازدید سال : 1047
:: بازدید کلی : 95951

RSS

Powered By
loxblog.Com

دوستان با مرام ؟
جمعه 24 / 3 / 1391 ساعت 10:24 | بازدید : 426 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 دوستی فصل قشنگی ست  پر از لاله سرخ

دوستی تلفیق شعور من و توست

دوستی رنگ  قشنگیست به رنگ خدا

دوستی حس عجیبی ست میان من و تو

................................................

سلامتی رفیقایی که  از پل نامردی رد نمی شن

ولی

در دریای رفاقت غرق می شن

................................................

سلام به تو که وجودت صفاست

عهدت وفاست

در زمانی که محبت کیمیاست

دوستی باتو ،دوستی با خوبی هاست

 

تقدین به 5دوست عزیزم

 


|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ام المصائب؟
جمعه 17 / 3 / 1391 ساعت 12:46 | بازدید : 440 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 شب جانسوزی است بدنها مطهر شهدا غرقه در خون و بی سر  

روی خاک گرم کربلا افتاده است بدن عریان و بی سر عزیز زهرا (س) حسین بن علی  میان قتلگاه افتاده است. 

از طرفی.....

 حضرت زینب (ع)زنها و بچه ها ی داغدیده را در خیمه ای نیم سوخته  جمع کرده است.

در همه غم ها و مصیبت ها حضرت زینب پیش قدم است .زنها را آرام و دختران را نوازش می کرد،پرستار امام سجاد بود.

اما هرگز نماز شبش ترک  نکرد .


کیست تا شرح گرفتاری من گوش کند

                                                                                          غم پی در پی و پایداری من گوش کند

قصه بی کسی و یاری من گوش کند

گرچه این قصه جانسوز به گفتن نتوان

نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان

طفل بودم که گل شادی من پژمردند


شهادت ام المصائب ،حضرت زینب بر همه ی مسلمانان  تسلیت می گویم



:: برچسب‌ها: حضرت زینب ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
پدر
چهار شنبه 15 / 3 / 1391 ساعت 23:11 | بازدید : 487 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 پدر یعنی تپش در قلب خانه

پدر یعنی  تسلط بر زمانه

پدر احساس خوب تکیه برکوه 

پدر یعنی تسلی وقت اندوه

پدر یعنی همیشه شاد بودن

پدر یعنی  خدارا بنده بودن

کنار هم همیشه جمع بودن

چو پروانه به گرد شمع پریدن

پدر یعنی صفای دیده  دل

پدر یعنی مبرا از تکبر

پدر یعنی ولایت برعقاید

پدر یعنی چراغ دیده دل


میلا با برکت حضرت علی و روز پدر بر همه ی پدران عزیز مبارک



:: برچسب‌ها: بابا ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
در همین نزدیکی ها!
یک شنبه 12 / 3 / 1391 ساعت 13:31 | بازدید : 410 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 من خدایی دارم ،که در این نزدیکی است

                در آن بالاها

 

 مهربان ،خوب وقشنگ 

              چهره اش نورانیست


گاه گاهی سخنی می گوید،با دل کوچک من،ساده تر از سخن ساده من

                او مرا می فهمد

 

او مرا می خواند

          او مرا می خواهد

 

 



:: برچسب‌ها: نزدیک ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بچه های کوچیک شهر خدا؟؟؟
یک شنبه 12 / 3 / 1391 ساعت 12:2 | بازدید : 399 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 سلام  آی آدما!

دیدین بچه ها وقتی نقاشی آدما رو می کشند،همش  یه جوره

دیدین  وقتی نقاشی هاشونو رنگ می کنند، از رنگ های شاد استفاده می کنند.

دیدین چقدر پاک و معصوم هستند.

هر کاری می کنند ، صاف و پوس کنده میان و میگن.

دیدین  چقدر  راستگو  هستند و هرکسی جلوشون دروغ بگه میگن:(دروغ عیب ،می ری جهنما)

دیدین چقدر زود گریه می کنند و مثل ابر بهار اشک می ریزن.

جالب تر اینه که  وقتی قهر می کنند زود آشتی می کنند.

می دونی چرا؟؟؟؟؟؟

اونا  بچه های کوچیک شهر خدا هستن 

فکر می کنند همه ی آدما عین خودشون هستند ،پاک . و صاف و زلال ،نمی دونند توی این دنیا همه چیز هست.

 دل های سیاه ، آدما ی دورغگو ،آدمای سنگدل و.....

پس چه خوب است بیایم خودمونو مثل خیال این بچه ها  کنیم . سیاهی رو از دلامون پاک  کنیم.

تا این که  این بچه ها از این دنیا خاطرات بد نداشته باشند و دنیا هم مثل جایی که بودند براشون قشنگ باشه.

 



:: برچسب‌ها: کوچولوها ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
کبوتر!
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 19:13 | بازدید : 437 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 از باد در به در ترم و کو به کو ترم

 از طفل خانه گمشده ،پر جست و جو ترم


مردم به چشم آب نگاهم کنند

من از سراب پیش تو بی آبرو ترم


پرواز را از کوی تو آغاز کرده ام

سنگم مزن  که در حرم تو کبوترم

 

 



:: برچسب‌ها: حرم ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
باران
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 15:26 | بازدید : 416 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 باران باش 

 تا به تو عادت نکنند

 هر وقت بیایی

دوستت داشته باشند

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
آن شب؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 15:12 | بازدید : 468 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 روز ها و شب ها از پی هم می گذرند

کار های دیروز و امروز نیز می گذرند

تنها خاطرات هستند که هر چقدر روزگار بگذرد از یاد ها نمی روند.

 شبهای خوب و بدمان می گذرد

آن شب که تو از بین ما رفتی ، شبی که با ترس و دل هوره خوابیدم و انگار می دانستم که قراره چی بشه

با گریه از خواب بلند شدن و با گریه سوار ماشین شدم 

 با این که از ماجرا آگاهی نداشتم ،تا این که گریه بابا رو دیدم ،تا ان روز ندیده بودم  پدرم اشک بریزد

گریه مادرم بلند شد

دستم افتاد چه شده ، به خانه تو رسیدیم ،همه دورت بودند ،همه ناراحت ،گریان ،عصبی بودند جز تو

آرام خوابیده بودی ، نگات می کردم مثل همیشه نبودی بر لبانت لبخند بود

معصومانه در گوشه ای از اتاق خوابیده بودی ، رو به قبله ، لیوان آب بالای سرت 

الان 4سال گذشته و فقط خاطرهات با من هستش .

با رفتن سر خاکت و با دیدن چهره معصومت تمام روز های خوش با تو  و مامانی و مامان و بابا جلوی چشام قدم می زنند!!!!!!!؟؟؟؟

روحت شاد پدر بزگ عزیزم        {صلوات}



:: برچسب‌ها: بابا بزرگ ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
چرا این قدر زود ؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 14:49 | بازدید : 526 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 الهی بمیرم ؟برای بابایی که این قدر زودریش هایش و مو هایش سفید شد. آخر چرا؟؟؟؟

سنت بالاست ؟نه ، به خدا ؟فشار زندگی ،سختی ،تحمل مشکلات در قلبت و سنگینی آنها.

البته ،فقط اینا نیست ،یادگاری های جبهه هم سال هاست با تو شریکه

یاد ان روز های سخت و دشوار سال 85 برایم سخت است.

وقتی به دیدنت اومدم  با دیدن جمعیتی که که کل اتاق را گرفته بود ،چهره ی شکسته ات، رنگ و روی پریده ات و سرم ها و هزار چیز دیگر.

از همه بدتر این بود که من  قد کوتاهی داشتم  و تومرا بلند کردی و در کار خود نشاندی، یادمه سرم رو روی ملحافه  هکه روت بود گذاشتم و هق هق گریه کردم.

چه تب هایی می کردی و در آتش تب می سوختی و لباست .و بالشت و حتی ملحافه نخی که رویت بور از عرق خیس می شد.

با دیدن پهلو و پشتت  که سوراخ کرده بودند برای کشیدن آب ریه هات جگرم می سوزد و حتی حالا نیز با دیدن انها 

اعصابم خورد می شود.

 

اما آن قدر خوبی  که انگار  نه انگار این روز گار است که تو را به این انداخته اما واقعا پدری نمونه ای

آرزو دارم همیشه آن گونه هایت  را که موقع خنده معلوم می شود و لبخندت را همیشه ببینم.



:: برچسب‌ها: پدر ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
خدا، تنها دوست!
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 12:39 | بازدید : 478 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

گفتم :خدایا خسته ام؟

گفت: حتی من؟

               گفتم:خدایا چقدر دوری؟

              گفت:تو یا من؟

گفتم :خدایا کمک خواستم؟

گفت :از غیر من؟

                گفتم :خدایا دوستت دارم؟

               گفت: بیش از من؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 



:: برچسب‌ها: راز و نیاز ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یادش به خیر؟
پنج شنبه 11 / 3 / 1391 ساعت 12:6 | بازدید : 497 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

  یادش به خیر زنگ های دینی، که مدام با گفتن الانه معلم که تکه کلامش بود می خندیدیم و نمی توانستیم  جلوی خود را بگیریم .یادش به خیر  زنگ های شیرین تاریخ که با جان و دل  به حرف های  معلم گوش می دادیم  و از جای خود تکان نمی خوردیم.

یاد زنگ های  ادبیات  به خیر  ، یاد زنگ های زبان که از ترس معلم  که  به سرگروه ها منفی نده ،تند تند دفترچه هایمان را روی میز معلم می گذاشتیم.یاد زنگ های شیرین و جذاب هنر به خیر، زنگی که مانتو های توسی رنگمان ،رنگی می شد،یاد بوم ها و چهار لته هی ، تصویر سازی و ملیله با کاغذ  و رنگ روغن  و مقوا فابریانو به خیر.

 زنگ ها ی عربی که از معلم اجازه می گرفتم  تا تکلیف ریاضی ام را برای فردا بنویسم. یاد  زنگ شیرین ریاضی ،یاد تالس و فیثاغورث ، .................. یاد علوم ،سنگ رسوبی ،فسیل ،کلاله و خامه  به خیر .

یاد زنگ های بسکتبال ،بدمینتون و والیبال به خیر .  یاد زنگ های حرفه که زیر زیری می نشستیم و ریاضی حل می کردیم.یاد آشپزی آخر سال به خیر .

 

 یاد بگو بخند های زنگ تفریح و یک ساعت قبل از امتحان ترم اول و دوم  به خیر . یاد مسافرت های شیرین مشهد و یزد و همسفری با دوستامون به خیر.



:: برچسب‌ها: روز های خوش ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
آینده
جمعه 10 / 3 / 1391 ساعت 23:20 | بازدید : 461 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

مثل یک درنای زیبا تا  افق پرواز کن

                               نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن

 

زنگی تکرار زخم کهنه دیروز نیست

                             بال های خسته ات را رو به فردا بازکن                                                                                                                                                                                         


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
گاهی ترس ؟؟گاهی دل هوره!!!
جمعه 10 / 3 / 1391 ساعت 22:41 | بازدید : 483 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 گاهی ترس به جانم می افتد1 نمی دانم ترس از چی؟؟؟؟؟؟

ترس از تاریکی،روح یا به قول بچه ها لولو یا غول قصه ها.......

زمانی که کودک بودم 

شب ها عروسکم  را درآغوش می گرفتم و راحت می خوابیدم و در این خیال بودم  که اگر بترسم ، عروسکی در کنارم  است. هرشب یکی از عروسک ها در کنارم بودند.

اما.......

حالا چی؟؟؟

 دیگه نمی تونم بغلشون کنم و یا باهاشون بازی کنم. 

هر وقت می خواستم آنه را جا به جا کنم  ؛ اول با آنها بازی می کردم بعد تمیزشان می کردم و در جایشان می گذاشتم.

اما دیگر نمی تونم

خجالت می کشم ؛وقتی به بازی حانیه با عروسک هاش نگاه می کنم یاد 5سالگی خودم  می افتم. 

وقتی می ترسم  یا زیر پتو می رم یا چشمانم را می بندم .اما  ..........

این را فهمیدم و درک کردم 

یاد کسی که از وجودش  به وجود آمدم، خدای کمک رسون ترس  را ارز دلم پاک کرده و آرامشی به من می دهد.



:: برچسب‌ها: دست نوشته های من ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
کو؟کجا رفت؟؟؟؟؟؟
جمعه 10 / 3 / 1391 ساعت 21:0 | بازدید : 989 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

  پاکی های دنیا رو آلودیم

         اینجوری !اگه بگذره نابودیم

                                  آي؟آداما؟؟ با ندونم کاریتون 

                                             زندگی روکشتین و خوشنودین

کو ؟کجا رفت؟؟؟ آسمون آبیمون

           کو؟؟:جا رفت؟؟؟ برکه ی مرغابیمون

                                  چرا باید بمیرن از تشنگی؟؟؟

                                                   ماهی های کوچک سرخابیمون؟؟؟؟؟؟؟؟


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
الهی؟؟؟
جمعه 10 / 3 / 1391 ساعت 20:15 | بازدید : 489 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

 الهی!

دیدی چه زود بزرگ شدم  و به آرزوی دوران کودکی ام رسیدم.

اما؟؟؟؟؟؟؟؟

پشیمانم ؟چرا؟؟؟؟

 ازت غفلت کردم؟ فراموشت کردم؟شاید......

مرگ عزیزانم را دیدم ، بی معرفتی آدما رو دیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مغرور شدم   و........

 ای کاش هنوز می توانستم  بر تاب سوار شم، بر  روی سرسره لیز بخورم؟ دورن چرخ و فلک  بشینم و بچرخم .و جیغ بکشم. 

با این که می دانم،هنوز آن قدر بزرگ نشدم،اما همین قدر هم بسه دیگه.

شنیدم میگن بزرگی خوبه!؟؟؟ چون که تور امی شناسن و با تو آشنا می شن.اما .....

باور کن اون موقع ها که کوچیک بودم ،بیشتر بهت نزدیک بودم. نمازام ،کارایی که می کردم......

ولی 

هنوز هم فقط به تو توکل می کنم و از تو یاری می خواهم

فقط خواهش می کنم نذار چشام ،دستام ،پاهام و گوشم به گناه آلوده بشه.....


|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4