سلام...
الان داشتم یه آهنگ گوش میدادم که
منو یاد یه پیرمرد انداخت...پیرمردی که
خیلی خیلی دوسش داشتم
نه من بلکه همه ی ماها
هر وقت خونه مون بود برای نماز که بیدار میشدیم
نشسته بود تو تاریکی ،تنها نوری که میدیدیم
نور سیگار روشنش بود
پیرمردی که براش افت داشت دسته خالی بیاد خونه
پیرمردی که ما نوه ها صداش میزدیم:
بابایی
بابایی ! دل همه مون برات تنگ شده
5سال کم نیست،5ساله که نیستی بیایم خونه ت
بهت عیدو تبریک بگیم و اون صورت همیشه اصلاح شده ات رو
ماچ کنیم....
منو دعا کن...
عیدت هم مبارک
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3