عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی بگذار بفهمند که نفهمیدی

چرا کل زندگیمون افتاده دست دنیای مجازی؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آوای زخم های دل و آدرس zakhmedel.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 179
تعداد نظرات : 388
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 179
:: کل نظرات : 388

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :

RSS

Powered By
loxblog.Com

× بی اعتباری دنیا ×
یک شنبه 11 / 12 / 1391 ساعت 12:37 | بازدید : 419 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

دیشب می گه:بابایی فردا فلان چیز رو برام بخر!

بهش میگم:باشه...

میگه :البته اگر زنده بودی!!!!...

با خود می اندیشم که کودکان

در کمال صداقت و بهتر از ما از

بی اعتباری دنیا آگاه هستند....


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
خدایا شکرت!!
پنج شنبه 10 / 12 / 1391 ساعت 20:22 | بازدید : 433 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

گاهی میرسم به تهِ تهِ گرفتاری هایم

همونجا که حرفی نمیمونه جز شکایت

چشم هامو می بندم و به بعضی آدم های

دیگر فکر می کنم..

به آدم های مریض تر ، گرفتار تر ، تنها تر...

خدایا شکرت...


|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تلخی روزگار ما .....
جمعه 9 / 12 / 1391 ساعت 13:21 | بازدید : 453 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

زمستانی سرد،کلاغی غذا نداشت تا جوجه هایش را

سیر کند؛گوشت بدن خودش را می کند و به جوجه هایش

میداد تا بخورند.زمستان تمام شد و کلاغ مرد....

اما ....بچه هایش نجات پیدا کردند و گفتند:

 خوب شد مرد ..خسته شدیم از این غذای تکراری...

این است واقعیت تلخ روزگار.....

سعی کن تو مثل این جوجه ها، بی معرفت نباشی

پدرا ومادرامون خیلی زحت کشیدند...یادت نره!!!

قدرشون رو بدونی...


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
....خدا رو بچسب نه بنده خدا رو.....
شنبه 8 / 12 / 1391 ساعت 15:58 | بازدید : 484 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

ز مردم دل بکن یاد خدا کن

خدا را وقت تنهایی صدا کن

(البته نه فقط تو تنهایی در همه حال)

در آن حالت که اشکت می چکد گرم

غنیمت دان و مارا هم دعا کن...


|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
یه قصه....
شنبه 8 / 12 / 1391 ساعت 15:28 | بازدید : 427 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

پسرک جلوی خانمی را می گیرد و با التماس می گوید:

خانم توروخدا یه شاخه گل بخرید...زن درحالی که گل را از

پسرک می گرفت ،نگاه  پسرک راروی کفش هایش احساس کرد...

:چه کفش قشنگی دارید!!

زن لبخند زد و گفت :برادرم برایم خریده .دوست داشتی جای من بودی؟؟؟

پسرک بدون درنگ و محکم گفت:نه ..ولی دوست داشتم جای برادر شما بودم !!

تا من هم برای خواهرم کفش بخرم........

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
داره میره.....
دو شنبه 5 / 12 / 1391 ساعت 20:52 | بازدید : 450 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

امروز رفتم تقویم رو ورق زدم ...

اِ چه جالب دیگه برگه ای نمونده....

امسال هم داره میره.....

حواست باشه !!!

فقط خونه تو، خونه تکونی نکنی ....

واجب تر از اون دلته....

یادت نره خوب تمیزش کن....

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ای کاش...
یک شنبه 4 / 12 / 1391 ساعت 14:47 | بازدید : 498 | نوشته ‌شده به دست mohadese | ( نظرات )

ای کاش میشد برگردیم به

زمان بچگیمون....

که بلندترین جای زمین

شونه بابا بود...

قشنگ ترین جای زمین

 آغوش مامان بود...

تنها دردمون.....

زخم روی زانو هامون بود......

تنها غصه مون...

 شکستن اسباب بازی هامون بود.....

زیبا و آرام ترین صدا...

لالایی و صدای قلب مامان بود...

حیف که نمیشه......

 

 


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3